دانلود موزیک آکورد ریمیکس آموزش انیمیشن رایگان آهنگ نود 32 آپدیت خرید اینترنتی آموزش گیتار مدیا عکس مقاله برنامه موبایل اندروید بازی کتاب موبایل مستند داستان تالش متن

امتیاز شما به وبلاگ؟

آمار مطالب

کل مطالب : 748
کل نظرات : 548

آمار کاربران

افراد آنلاین : 6
تعداد اعضا : 29

کاربران آنلاین


آمار بازدید

بازدید امروز : 1949
باردید دیروز : 2832
بازدید هفته : 9460
بازدید ماه : 63894
بازدید سال : 2215459
بازدید کلی : 3272107

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ♥♥♥دوست من سلام♥♥♥ و آدرس sasjon.LoxBlog.ir لینک کنید و بعد مشخصات لینک خود را در زیر بنویسید . اگه لینک ما در سایت شما وجود داشت لینکتون به طور خودکار توی سایت ما قرار میگیره.با تشکر.ساسان






تبلیغات
. . .
<-با کلیک روی تبلیغ بالا مارا حمایت کنید->


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : سه شنبه 3 مرداد 1386
نظرات

دانلود کتاب الکترونیکی سورپرایز مرداد 91 + 2 بخش جدید

http://www.padsannetwork.com/modules/uploadcenter/uploads/archives_1/1218/1343199094__surprise%20mordad%2091.png

دانلود در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 3513
|
امتیاز مطلب : 33
|
تعداد امتیازدهندگان : 9
|
مجموع امتیاز : 9


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 5 تير 1386
نظرات

سورپرایزی دیگر از کتاب الکترونیکی سورپرایز

دانلود کتاب الکترونیکی سورپرایز  تــــیر 91 به همراه بخش جدید بـــــازار

http://dc622.4shared.com/img/xEcIt9n-/s7/0.05834642923055433/Surprise_tir_91_wwwSasjonloxbl.png

جزئیات کتاب در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 3545
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 17
|
مجموع امتیاز : 17


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : شنبه 27 خرداد 1386
نظرات

کتاب الکترونیکی سورپرایز (نسخه خرداد 91) پس از 27 روز منتشر شد

این نسخه آپدیت شد و نسخه تیر ماه منتشر شد

برای دانلود نسخه تیر ماه روی این متن کلیک کنید

توضیحات در ادامه مطلب

 http://dc478.4shared.com/img/JqCP7wSy/s7/surprise_khordad_91-wwwsasjonl.png

تعداد بازدید از این مطلب: 4112
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : یک شنبه 3 ارديبهشت 1391
نظرات

يه نفر خودکشي ميکنه ميره (مثلا) اون دنيا... اونجا يه آبشار بزرگ ميبينه از فرشته ميپرسه که اين آبِ چيه؟؟ فرشته ميگه که اين اشک چشم اونايي يِ که تو رو دوست دارن!! الان دارن واست گريه ميکنن و تو اينجا بصورت آبشار ميبيني!! طرف ميگه يعني من اين همه خاطر خواه داشتــــــم؟؟! اگه ميدونستم هيچوقت خودکشي نميکردم! به هر حال کار از کار گذشته. بعد از مدتي دوباره از اونجا رد ميشده ميبينه ديگه از آبشار خبري نيست و فقط قطره قطره آب مياد! باز از فرشته ميپرسه که پس چي شد اون آبشار؟؟ فرشته ميگه: خب اونايي که به خاطر نبودنت گريه ميکردن ديگه تو رو فراموش کردن! و اون قطره هايي که ميبيني اشک مادرته که هنوز تو رو فراموشت نکرده!!! به سلامتي همه يِ مادرا ... "

تعداد بازدید از این مطلب: 2970
موضوعات مرتبط: داستان , اختصاصی SASJON , ,
|
امتیاز مطلب : 66
|
تعداد امتیازدهندگان : 23
|
مجموع امتیاز : 23


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : پنج شنبه 30 فروردين 1386
نظرات

کتاب الکترونیکی سورپرایز  اردیبهشت 91

جاوا    -    اندروید    -    آیفون

http://dc544.4shared.com/img/2mReXUhy/s7/0.7758778113194476/Surprise_ordibehesht_91__sasjo.png

برای دانلود و توضیحات این نسخه به ادامه مطلب بروید

تعداد بازدید از این مطلب: 4638
|
امتیاز مطلب : 111
|
تعداد امتیازدهندگان : 31
|
مجموع امتیاز : 31


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : سه شنبه 23 اسفند 1386
نظرات

کتاب الکترونیکی سورپرایز نوروز 91

نسخه 9.1  ویژه (چهارشنبه سوری و نوروز 91) جاوا اندروید آیفون

Logo Surp.jpg

سورپرایز

تیتر ویژه

نوروز 91

چهارشنبه سوری

داستان

آهنگ پیشواز

اس ام اس

جالب انگیز

طناز

به همراه یک بخش جدید و ویژه

نسخه ماه

و تغییراتی در کتاب

برای دانلود کتاب سورپرایز روی لینک ادامه مطلب کلیک نمایید

تعداد بازدید از این مطلب: 4067
|
امتیاز مطلب : 162
|
تعداد امتیازدهندگان : 42
|
مجموع امتیاز : 42


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : شنبه 6 اسفند 1385
نظرات

کتاب الکترونیکی سورپرایز اسفند نسخه 8.3 (جاوا، آندروید، آیفون )

هر آنچه از یک کتاب موبایل انتظار دارید

++سورپرایز++ (گفته های من)

تیتر ویژه : مطالب مفید حتماً بخونید

اس ام اس:  مناسبتها طنز و سرکاری موضوعی عاشقانه (گویشی:گیلکی تالشی و...)و...

 جالب انگیز:  مطالب جالب و عجیب که جالبه که بدونید

داستانهای کوتاه:  تعداد داستانهای کوتاه به 400 داستان رسید .داستانهایی زیبا و آموزنده

بخش طناز :  مطالب طنز و خنده دار با مطالب طنز جدید

آهنگ پیشواز: با آهنگهای جدید به پیشواز مخاطب هاتون برید

نسخه ماه: مطالب مختلف مثل فال . میدونستید و سرگرمی

ارسالهای شما:  مطالب و نظراتی که شما در نسخه های قبل برام ارسال کردید

دانلود اختصاصی از وبلاگ دوست من سلام

برای دانلود نسخه جاوا کلیک کنید یا برای اطلاعات بیشتر به ادامه مطلب بروید

تعداد بازدید از این مطلب: 4571
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 35
|
مجموع امتیاز : 35


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : سه شنبه 25 بهمن 1385
نظرات

کتاب الکترونیکی  سورپرایز (نسخه والنتاین)

http://dc221.4shared.com/img/dy6k3diT/s7/0.5085642573396215/Surprise_Valen.png

کتابی سراسر احساس و متفاوت

این نسخه مخصوص ولنتاین

هم آندروید و هم جاوا

اس ام اس های عاشقانه

متن های عاشقانه

آهنگ پیشواز

داستان

*** در ادامه مطلب دانلود کنید ***

تعداد بازدید از این مطلب: 3702
|
امتیاز مطلب : 131
|
تعداد امتیازدهندگان : 39
|
مجموع امتیاز : 39


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : سه شنبه 18 بهمن 1390
نظرات

گزیده ای از کتاب الکترونیکی سورپرایز (نسخه فجر)

ادب(داستانی کوتاه از بهلول)

روزی شخصی پیش بهلول بی‌ادبی نمود. بهلول او را ملامت کرد که چرا شرط ادب به جا نیاری؟
او گفت: چه کنم آب و گل مرا چنین سرشته‌اند،
گفت: آب و گل تو را نیکو سرشته‌اند، اما لگد کم خورده است! (تنبیه و تربیت نشده‌ای )

تعداد بازدید از این مطلب: 3881
|
امتیاز مطلب : 63
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : چهار شنبه 12 بهمن 1385
نظرات

سورپرایز دیگر از وبلاگ  دوست من سلام

کتاب الکترونیکی  سورپرایز ( نسخه 7.3 ویژه دهه فجر (جاوا  و  اندروید)

کتابی متفاوت با مطالبی متفاوت و ویژه

http://dc476.4shared.com/img/OHTC46GD/s7/0.5806443261707978/SurpRise_Fajr_90wwwSasjonloxbl.png

سورپرایز این نسخه در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 5007
|
امتیاز مطلب : 118
|
تعداد امتیازدهندگان : 38
|
مجموع امتیاز : 38


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : سه شنبه 4 بهمن 1385
نظرات

کتاب الکترونیکی سورپرایز . نسخه 6.8

سورپرایز            بهمن 90

با مطالب جدید و متنوع و زیبا و به زودی نسخه بتا

  Surprise Bahman 90 [www.sasjon.loxblog.com].png

توضیحات این نسخه و دانلود در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 5203
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 36
|
مجموع امتیاز : 36


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : چهار شنبه 16 آذر 1390
نظرات

معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ... دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟ معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك خیره شد و داد زد: چند بار بگم مشقاتو تمیز بنویس و دفترت رو سیاه و پاره نكن ؟ هـــا؟! فردا مادرت رو میاری مدرسه می خوام در مورد بچه بی انضباطش باهاش صحبت كنم! دخترك چونه ی لرزونش رو جمع كرد... بغضش رو به زحمت قورت داد و آروم گفت: خانوم... مادرم مریضه... اما بابام گفته آخر ماه بهش حقوق می دن... اونوقت می شه مامانم رو بستری كنیم كه دیگه از گلوش خون نیاد... اونوقت می شه برای خواهرم شیر خشك بخریم كه شب تا صبح گریه نكنه... اونوقت... اونوقت قول داده اگه پولی موند برای من هم یه دفتر بخره كه من دفترهای داداشم رو پاك نكنم و توش بنویسم... اونوقت قول می دم مشقامو ... معلم صندلیش رو به سمت تخته چرخوند و گفت بشین سارا ... و كاسه اشك چشمش روی گونه خالی شد . . .

 

تعداد بازدید از این مطلب: 4378
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 79
|
تعداد امتیازدهندگان : 30
|
مجموع امتیاز : 30


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : چهار شنبه 16 آذر 1390
نظرات

نامه ی یک پسر به پدر خود(بخوانید:طنز اموزنده)

پدر در حال رد شدن از كنار اتاق خواب پسرش بود، با تعجب ديد كه تخت خواب كاملاً مرتب و همه چيز جمع و جور شده. يك پاكت هم به روي بالش گذاشته شده و روش نوشته بود «پدر». با بدترين پيش داوري هاي ذهني پاكت رو باز كرد و با دستان لرزان نامه رو خوند :

 

ادامه مطلب را بخوانید


تعداد بازدید از این مطلب: 4650
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 90
|
تعداد امتیازدهندگان : 29
|
مجموع امتیاز : 29


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 14 آذر 1390
نظرات
در امتحان پایان ترم دانشکده پرستاری، استاد ما سوال عجیبی مطرح کرده بود. من دانشجوی زرنگی بودم و داشتم به سوالات به راحتی جواب می دادم تا به آخرین سوال رسیدم،
نام کوچک خانم نظافتچی دانشکده چیست؟

ادامه مطلب را بخوانید
تعداد بازدید از این مطلب: 5085
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 81
|
تعداد امتیازدهندگان : 27
|
مجموع امتیاز : 27


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : یک شنبه 13 آذر 1390
نظرات

گزیده ای از کتاب الکترونیکی SASJON

یه کلاغ و یه خرس سوار هواپیما بودن

کلاغه سفارش چایی میده، چایی رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو می پاشه به مهموندار

مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟

کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی!

چند دقیقه میگذره باز کلاغه سفارش نوشیدنی میده

باز یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار

مهموندار میگه : چرا این کارو کردی؟

کلاغه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی !

بعد از چند دقیقه کلاغه چرتش میگیره

خرسه که اینو میبینه به سرش میزنه که اونم یه خورده تفریح کنه ...

مهموندارو صدا میکنه میگه یه قهوه براش بیارن

قهوه رو که میارن یه کمیشو میخوره باقیشو میپاشه به مهموندار

مهموندار میگه چرا این کارو کردی؟

خرسه میگه دلم خواست پررو بازیه دیگه پررو بازی

اینو که میگه یهو همه مهموندارا میریزن سرش و کشون کشون تا دم در هواپیما میبرن که بندازنش بیرون

خرسه که اینو میبینه شروع به داد و فریاد میکنه

کلاغه که بیدار شده بوده بهش میگه:

آخه خرس گنده تو که بال نداری مگه مجبوری پررو بازی دربیاری؟!

تعداد بازدید از این مطلب: 4697
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 71
|
تعداد امتیازدهندگان : 26
|
مجموع امتیاز : 26


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : یک شنبه 13 آذر 1390
نظرات

گزیده ای از کتاب الکترونیکی SASJON

روزی شخصی بر سر جالیز رفت که خیار بدزدد.

پیش خودش گفت: این گونی خیار را می‌برم و با پولی که برای آن می‌گیرم، یک مرغ می‌خرم.

مرغ تخم می‌گذارد، روی آن‌ها می‌نشیند و یک مشت جوجه در می‌آید،

به جوجه‌ها غذا می‌دهم تا بزرگ شوند،

بعد آن‌ها را می‌فروشم و یک گوسفند می‌خرم،

گوسفند را می‌پرورم تا بزرگ شود،

او را با یک گوسفند جفت می‌کنم،

او تعدادی بره می‌زاید و من آن‌ها را می‌فروشم.

 

با پولی که از فروش آن‌ها می‌گیرم، یک مادیان می‌خرم،

او کره می‌زاید، کره‌ها را غذا می‌دهم تا بزرگ شوند،

بعد آن‌ها را می‌فروشم

با پولی که برای آن‌ها می‌گیرم، یک خانه با یک باغ می‌خرم.

در باغ خیار می‌کارم و نمی‌گذارم احدی آن‌ها را بدزدد.

همیشه از آن‌جا نگهبانی می کنم.

یک نگهبان قوی اجیر می‌کنم، و هر از گاهی از باغ بیرون می‌آیم و داد می‌زنم: آهای تو، مواظب باش.

آن فرد چنان در خیالات خودش غرق شد که پاک فراموش کرد در باغ دیگری است و با بالاترین صدا فریاد می‌زد.

نگهبان صدایش را شنید و دوان‌دوان بیرون آمد، آن فرد را گرفت و کتک مفصلی به او زد. بيچاره تازه فهميد كه همش رويا بوده است.

تعداد بازدید از این مطلب: 4537
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : پنج شنبه 10 آذر 1385
نظرات

نام کتاب :    SaSjon 20 SmS v5.1 Azar 90

سازنده :   ساسان فرهمند

زبان :  فارسی

فورمت :   جاوا

عناوین این نسخه:

تیتر ویژه

اس ام اس : مناسبتی گویشی جوک سرکاری . عاشقانه و...

داستان:   بیش از 150 داستان زیبا و آموزنده

طناز طنز خونه

آذر 90 :  مطالب جالب و خواندنی

...دانلود در ادامه مطلب

تعداد بازدید از این مطلب: 4692
|
امتیاز مطلب : 92
|
تعداد امتیازدهندگان : 33
|
مجموع امتیاز : 33


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 7 آذر 1390
نظرات

مردی برای اصلاح به آرایشگاه رفت در بین کار گفتگوی جالبی بین آنها در مورد خدا صورت گرفت...

آرایشگر گفت: من باور نمیکنم خدا وجود داشته باشد..

مشتری پرسید: چرا؟

آرایشگر گفت : کافیست به خیابان بروی و ببینی مگر میشود با وجود خدای مهربان این همه مریضی و درد و رنج وجود داشته باشد؟

مشتری چیزی نگفت و از مغازه بیرون رفت. به محض اینکه از آرایشگاه بیرون آمد مردی را در خیابان دید با موهای ژولیده و کثیف با سرعت به آرایشگاه برگشت و به آرایشگر گفت: می دانی به نظر من آرایشگر ها وجود ندارند

مرد آرایشگر با تعجب گفت : چرا این حرف را میزنی؟ من اینجاهستم و همین الان موهای تو را مرتب کردم.

مشتری با اعتراض گفت : پس چرا کسانی مثل آن مرد بیرون از آریشگاه وجود دارند.

آرایشگر گفت : آرایشگر ها وجود دارند فقط مردم به ما مراجعه نمیکنند.

مشتری گفت : دقیقا همین است خدا وجود دارد فقط مردم به او مراجعه نمیکنند. برای همین است که این همه درد و رنج در دنیا وجود دارد........!!!

تعداد بازدید از این مطلب: 4146
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 56
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : یک شنبه 6 آذر 1390
نظرات

مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» و رفت و نشست.

مايكل كه تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود.

روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيكلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست

 

و روز بعد و روز بعد

اين اتفاق كه به كابوسي براي مايكل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايكل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل كند و بايد با او برخورد مي كرد. اما چطوري از پس آن هيكل بر مي آمد؟

بنابراين در چند كلاس بدنسازي، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پايان تابستان، مايكل به اندازه كافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا كرده بود.

بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟»

مرد هيكلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيكل كارت استفاده رايگان داره

پيش از اتخاذ هر اقدام و تلاشي براي حل مسائل، ابتدا مطمئن شويد كه آيا اصلاً مسئله اي وجود دارد يا خير!

تعداد بازدید از این مطلب: 4050
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 59
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : یک شنبه 6 آذر 1390
نظرات

دو پيرمرد ٩٠ ساله، به نامهاى بهمن و خسرو دوستان بسيار قديمى همديگر بودند.

هنگامى که بهمن در بستر مرگ بود، خسرو هر روز به ديدار او میرفت.

يک روز خسرو گفت:

«بهمن جان، ما هر دو عاشق فوتبال بوديم و سالهاى سال با هم فوتبال بازى میکرديم. لطفاً وقتى به بهشت رفتى، يک جورى به من خبر بوده که در آن جا هم میشود فوتبال بازى کرد يا نه

ادامه مطلب را بخوانید

تعداد بازدید از این مطلب: 4301
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 50
|
تعداد امتیازدهندگان : 20
|
مجموع امتیاز : 20


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 30 آبان 1390
نظرات

داستان بسیار زیبای

ملاقات ما انسان ها با خدا

ظهر يک روز سرد زمستاني، وقتي اميلي به خانه برگشت، پشت در پاکت نامه اي را ديد که نه تمبري داشت و نه مهر اداره پست روي آن بود. فقط نام و آدرسش روي پاکت نوشته شده بود. او با تعجب پاکت را

باز کرد و نامه ي داخل آن را خواند:

« اميلي عزيز،

عصر امروز به خانه تو مي آيم تا تو را ملاقات کنم.

با عشق، خدا»

اميلي همان طور که با دست هاي لرزان نامه را روي ميز مي گذاشت، با خود فکر کرد که چرا خدا مي خواهد او را ملاقات کند؟ او که آدم مهمي نبود. در همين فکرها بود که ناگهان کابينت خالي آشپزخانه را به ياد آورد و با خود گفت: « من، که چيزي براي پذيرايي ندارم! » پس نگاهي به کيف پولش انداخت. او فقط 5 دلار و 40 سنت داشت. با اين حال به سمت فروشگاه رفت و يک قرص نان فرانسوي و دو بطري شير خريد. وقتي از فروشگاه بيرون آمد، برف به شدت در حال بارش بود و او عجله داشت تا زود به خانه برسد و عصرانه را حاضر کند. در راه برگشت، زن و مرد فقيري را ديد که از سرما مي لرزيدند. مرد فقير به اميلي گفت: « خانم، ما خانه و پولي نداريم. بسيار سردمان است و گرسنه هستيم. آيا امکان دارد به ما کمکي کنيد؟ »

اميلي جواب داد:آ« متاسفم، من ديگر پولي ندارم و اين نان ها را هم براي مهمانم خريده ام. »

مرد گفت:آ« بسيار خوب خانم، متشکرم» و بعد دستش را روي شانه همسرش گذاشت و به حرکت ادامه دادند.

همان طور که مرد و زن فقير در حال دور شدن بودند، اميلي درد شديدي را در قلبش احساس کرد. به سرعت دنبال آنها دويد: آ« آقا، خانم، خواهش مي کنم صبر کنيد. » وقتي اميلي به زن و مرد فقير رسيد، سبد غذا را به آنها داد و بعد کتش را درآورد و روي شانه هاي زن انداخت.

مرد از او تشکر کرد و برايش دعا کرد. وقتي اميلي به خانه رسيد، يک لحظه ناراحت شد چون خدا مي خواست به ملاقاتش بيايد و او ديگر چيزي براي پذيرايي از خدا نداشت. همان طور که در را باز مي کرد، پاکت نامه ديگري را روي زمين ديد. نامه را برداشت و باز کرد:

آ« اميلي عزيز،

از پذيرايي خوب و کت زيبايت متشکرم،

با عشق، خداآ

تعداد بازدید از این مطلب: 4389
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 65
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 30 آبان 1390
نظرات

داستان کوتاه  * زیبایی رایگان است *

مردي در نمايشگاهي گلدان مي فروخت . زني نزديك شد و اجناس او را بررسي كرد . بعضي ها بدون تزيين بودند، اما بعضي ها هم طرحهاي ظريفي داشتند .زن قيمت گلدانها را پرسيد و شگفت زده دريافت كه قيمت همه آنها يكي است .او پرسيد:چرا گلدانهاي نقش دار و گلدانهاي ساده يك قيمت هستند ؟چرا براي گلداني كه وقت و زحمت بيشتري برده است همان پول گلدان ساده را ميگيري؟

فروشنده گفت: من هنرمندم . قيمت گلداني را كه ساخته ام مي گيرم. زيبايي رايگان است .

 

پائولوكوئيلو

تعداد بازدید از این مطلب: 4264
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 39
|
تعداد امتیازدهندگان : 22
|
مجموع امتیاز : 22


نویسنده : ساسان فرهمند
تاریخ : دو شنبه 30 آبان 1390
نظرات

داستان بسیار زیبای  * انیشتین و راننده اش *

انیشتین برای رفتن به سخنرانی ها و تدریس در دانشگاه از راننده مورد اطمینان خود کمک می گرفت. راننده وی نه تنها ماشین او را هدایت می کرد بلکه همیشه در طول سخنرانی ها در میان شنوندگان حضور داشت ، بطوریکه به مباحث انیشتین تسلط پیدا کرده بود ! یک روز انیشتین در حالی که در راه دانشگاه بود با صدای بلند گفت که خیلی احساس خستگی می کند ؟ راننده اش پیشنهاد داد که آنها جایشان را عوض کنند و او جای انیشتین سخنرانی کند چرا که انیشتین تنها در یک دانشگاه استاد بود و در دانشگاهی که سخنرانی داشت کسی او را نمی شناخت و طبعا نمی توانستند او را از راننده اصلی تشخیص دهند. انیشتین قبول کرد ، اما در مورد اینکه اگر پس از سخنرانی سوالات سختی از وی بپرسند او چه می کند ، کمی تردید داشت. به هر حال سخنرانی راننده به نحوی عالی انجام شد ولی تصور انیشتین درست از آب درآمد.دانشجویان در پایان سخنرانی شروع به مطرح کردن سوالات خود کردند. در این حین راننده باهوش گفت : سوالات به قدری ساده هستند که حتی راننده من نیز می تواند به آنها پاسخ دهد. سپس انیشتین از میان حضار برخواست و به راحتی به سوالات پاسخ داد به حدی که باعث شگفتی حضار شد !

تعداد بازدید از این مطلب: 4726
موضوعات مرتبط: داستان , ,
|
امتیاز مطلب : 68
|
تعداد امتیازدهندگان : 25
|
مجموع امتیاز : 25


دوست من سلام
ساسان فرهمند متولد: 28 اردیبهشت 1371 از شهرستان زیبای رضوانشهر در استان سرسبز گیلان 2 سال سابقه به عنوان مدیریت کافی نت گاما و مهارت در زمینه طراحی تیزرهای تبلیغاتی و بنر، استند یا لوگو و... طراحی تیزر برای تلویزیون های شهری شماره تماس: 09333433384 تلگرام: Sasjon@ اینستاگرام: Sasan.Farahmand71 کانال تلگرام: BESTo20@ هر درخواستی یا کمکی خواستید مثل تحقیق یا مطلب خاصی با من درمیون بگذارید تا بهتون کمک کنیم.


عضو شوید


نام کاربری
رمز عبور

فراموشی رمز عبور؟

عضویت سریع

نام کاربری
رمز عبور
تکرار رمز
ایمیل
کد تصویری
براي اطلاع از آپيدت شدن وبلاگ در خبرنامه وبلاگ عضو شويد تا جديدترين مطالب به ايميل شما ارسال شود